راز کوچولوییبود توی دستممشت خود را محکمقفل کردم بستمرمز آن را اماخواهرم پیدا کردقلقلکهای اومشت من را وا کردیک ملخ از مشتمپر زد و بالا رفتجیغ خواهر جانمتا ته دنیا رفت لیلا خیامی